آویساآویسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

آویسا

بازی شادی

یک روز خوب پاییزی به رنگ مهر ، بازی و شیطونی تو حیاط خونمون با نوید جون   نوید جون از شما ده سال بزرگتره اما مثل یک برادر مهربون و با حوصله همیشه باهات بازی میکنه و مراقبته! بیشتر ازنشستن روی چرخت دوست داری خودت هلش بدی!   ...
26 مهر 1391

تولد نوید جون

نوید خان ما 25مهر ماه تولدش بود که البته چون بدون هماهنگی قبلی و خونه مامانی مریم جشن گرفته شد ما دوربین همراهمون نبود و عرفان جون این عکسا را با موبایلش گرفت که البته کیفیت نداره اما برای یادگاری گذاشتمشون. اینقدر آویسا ذوق میکرد که انگار تولد خودش بود ! عشق مامانی تو نیم وجبی! آویسا با مامان و باباش بعد از کلی سانسور  به به چه کیک خوشمزه ای! نوید جون تولدت مبارک! ...
25 مهر 1391

91/07/19

اینم یکجور وان جدید!!! عسل بانوی من ژست جدید برای عکس گرفتن به خودش میگیره ناناز با نمکم آخه این چه ژستیه!؟ ...
19 مهر 1391

اولین بار که بدون من مهمونی رفتی

آویسا و مامانش حسابی سرما خوردن ومریضن  دیروز من انقدر حالم بد بود که خونه موندم وسرکار نرفتم مامان عزیزم هم لطف کرد برای اینکه من استراحت کنم آویسا جونم را با خودش برد مهمونی  منم از فرصت استفاده کردم و از ساعت 10 صبح تا 2 بعد ازظهر خوابیدم و فقط برای ناهار بیدار شدم و فیلم کوری را که خیلی دلم می خواست ببینمش را دیدم و دورباره خوابیدم تا 5بعد ازظهر.خداییش کمبود خوابم جبران شد.اما تاچشم باز کردم دلم هوای دخترمو کرد رضا هم که اومد همش سراغ گل دخترشو میگرفت عزیز مامان این اولین باری بود که بدون ما مهمونی رفته بودی و تا ساعت 9 شب ازت دور بودیم و به قول بابا رضا "دودور" نبود که هی دورمون بچرخه و شیطونی کنه .   *"دودور" اسمی...
10 مهر 1391

اتو کشی آویسا بانو

عشقم،عمرم ،عسلم این روزا حسابی ما را شگفت زده می کنی!! امشب داشتم موهاموخشک میکردم که شنیدم مامانی داره دنبالت می گرده و متعجبه که چرا صدایی ازت نمیاد...وقتی با هم به اتاق دایی نیما رفتیم دیدیم توی تاریکی داری با دقت مقنعه منو اتو میکنی آخه نیم وجبی اینکارو چطور یاد گرفتی؟! حالا بگذریم از اینکه اصل کار خطرناکه اما دخملم می خواسته به مامانش کمک کنه منم تند تند شروع کردم با موبایل از دختر زحمتکشم که با تعجب به خنده ما نگاه می کرد عکس گرفتم   ...
9 مهر 1391

مادر(بازم کاری از دوست خوبم علیرضا رشیدی)

معنای زن، جای مبهمی نیست کاش بداند: "خدا "دردانه "ش کرده" بیخیال از تمام وسوسه ها معصومیتی را برقامتش نقش میکند ... از جنس ناب آفرینش خواهش تمام عطرهای دنیا را پیچیده بر جانش میشود، فهمید " زن زیباترین راز آفرینش است" نقطه ای برای آغاز یک پرواز کاش این را خودش بداند دیگر از هیچ ستمی نخواهد نالید و... نگاه مهربانش از دنیا نخواهد گرفت اگر گران بشمارد لحظه ای خویشتنش را... اگر.... بداند مادری چیزی از خدایی کم ندارد علیرضا رشیدی ...
8 مهر 1391

دغدغه های مامان

از وقتی که خانوم دکتر نخعی دیگه طبابت نمیکنه بیچار شدیم ! هیچ دکتری به دلم نمی شینه تا حالا جوجه را پیش چند دکتر مختلف برای چکاپهای ماهیانه بردم اما ... حالا دوباره این سردرگمی به سراغم اومده چون جوجوی نازم ظاهرا" سرما خورده ومن موندم و دکترهایی که هم آویسا باهاشون ارتباط برقرار نمیکنه و هم مامان و بابا ی آویسا ! حالا باز با پیگیری یه خانوم دکتر دیگه (چون آویسا با خانوما راحت تره) پیدا کردم که امید زیادی دارم خدا بخواد همیشگی بشه....راستی چرا ما مادرا اینقدر وسواس داریم؟ آویسای تپلی مامان حسابی لاغر شده یعنی سه ماهه که وزنش ثابته، یعنی به نظرتون طبیعییه؟ تازگی لجبازی کردن را یاد گرفته و اگر چیزی ازش بخوام که مطابق میلش نباشه با گفتن یک...
7 مهر 1391

پادشاه فصلها ، پاييز

آ آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر ، با آن پوستين سرد نمناكش باغ بي برگي  روز و شب تنهاست  با سكوت پاك غمناكش ساز او باران ، سرودش باد  جامه اش شولاي عرياني ست  ور جز اينش جامه اي بايد  بافته بس شعله ي زر تا پودش باد  گو بريد ، يا نرويد ، هر چه در هر كجاكه خواهد  يا نمي خواهد  باغبانو رهگذاري نيست  باغ نوميدان  چشم در راه بهاري نيست  گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد  ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد  باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست ؟ داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت  پست خاك مي گويد  باغ بي برگي  خنده اش خوني ست اشك آميز&...
2 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویسا می باشد